صفحه اصلی محتوای آموزشی مشاهده محتوای آموزشی

 
داستان کباب غاز،معنی،توضیحات و قلمرو های سه گانه

معنی و توضیحات و تبیین قلمرو های سه گانه
داستان کباب غاز
فارسی ۳
◙ شب عیدنوروز بودوموقع ترفیع رتبه. در اداره با همقطارها قرارومدار گذاشته بودیم که هرکس، اول ترفیع رتبه یافت، به عنوان ولیمه کباب غازصحیحی بدهد، دوستان نوش جان نموده، به عمر و عزتش دعاکنند.
قلمرو زبانی: کباب غاز: ترکیب اضافی نموده: فعل در وجه وصفی/ نوروز: مرکب / عید نوروز: ترکیب اضافی
 ترفیع: مصدر باب تفعیل، بالا بردن/ رتبه: مقام، جاه / همقطارها: وندی/ همردیفان: دو یا چند نفر که با هم به یک شغل مشغول باشند/ قرار و مدار: مرکب اتباعی/ ولیمه: طعامی که در مهمانی و عروسی می‌دهند / صحیح: درست، کامل / کباب غاز صحیحی؛ کباب: هسته، صحیح: وابستۀ پسین، صفت بیانی / کنند: ماضی التزامی/ عمر: متمم / عزتش: ترکیب اضافی.
◄ به ترکیب هایی که در آنها لفظ دوم اغلب بی معنی است و برای تأکید لفظ نخست می‌آید «مرکب اتباعی» یا «اتباع» می‌گویند؛ مانند: قرار و مدار.

قلمرو ادبی: نوش جان نمودن: کنایه از خوردن

پیام: ترفیع گرفتن و ولیمه دادن به مناسبت ترفیع.

◙ زد و ترفیع رتبه به اسم من درآمد. فوراً مسئلۀ میهمانی و قرار با رفقا را با عیالم که به تازگی با هم عروسی کرده بودیم در میان گذاشتم. گفت تو شیرینی عروسی هم به دوستانت نداده ای و باید در این موقع درست جلوشان درآیی، ولی چیزی که هست چون ظرف و کارد و چنگال برای دوازده نفر بیشتر نداریم یا باید باز یک دست دیگر خرید و یا باید عدّۀ میهمان بیشتر از یازده نفر نباشد که با خودت بشود دوازده نفر.

قلمرو زبانی: زد: اتفاق افتاد / ترفیع: ارتقا یافتن، رتبه گرفتن / ترفیع رتبه، اسم من، عیالم، دوستانت، جلوشان، عده میهمان: ترکیب اضافی / فورا: قید / مسئلۀ میهمانی: ترکیب اضافی / رفقا: ج رفیق / یک دست دیگر: ترکیب وصفی؛ دست: هسته؛ یک: صفت شمارشی؛ دیگر: وابسته، صفت مبهم / این موقع: قید / دوازده نفر: ترکیب وصفی، مسند.

قلمرو ادبی : در میان گذاشتن: کنایه از مطرح کردن /  جلوی کسی درآمدن: کنایه از «توانایی خود را به دیگری نشان دادن؛خوب پذیرایی کردن» / ظرف، کارد، چنگال: تناسب.

پیام: ترفیع گرفتن و قرار و مدار میهمانی گذاشتن.

◙ گفتم: خودت بهتر می‌دانی که در این شب عیدی، مالیّه از چه قرار است و بودجه ابداً اجازۀ خریدن خرت و پرت تازه را نمی‌دهد و دوستان هم از بیست و سه چهار نفر کمتر نمی‌شوند. گفت تنها همان رتبه های بالا را وعده بگیر و ما بقی را نقداً خط بکش و بگذار سماق بمکند. گفتم ای بابا، خدا را خوش نمی‌آید، این بدبخت ها سال آزگار یک بار برایشان چنین پایی می‌افتد و شکمها را مدتی صابون زده اند که کباب غاز بخورند و ساعت شماری می‌کنند. چطور است از منزل یکی از دوستان و آشنایان یک دست دیگر ظرف و لوازم عاریه بگیریم؟

قلمرو زبانی: بهتر: قید، وندی، صفت برتر / مالیه: مربوط به مال، دارایی / بودجه: فرایند ادغام، نهاد / خریدن: وندی / خرت و پرت: مجموعه ای از اشیا، وسایل و خرده ریزهای کم ارزش، مرکب اتباعی / هم: حرف ربط / بیست و سه چهار نفر: عدد مبهم، متمم / کمتر: صفت برتر، مسند / جملۀ: تنها همان … بمکند: مفعول فعل «بگذار» / واو: ربط / مابقی: آنچه باقی مانده / نقدا: قید، اکنون، فعلا / ای بابا: شبه جمله / را در «خدا را خوش نمی‌آید»: زائد / آزگار: زمانی دراز، به طور مدام، تمام و کامل / سال آزگار: ترکیب وصفی، قید / سماق: دانه ای ترش مزه و قهوهای رنگ / یک بار: قید / عاریه: آنچه از کسی برای رفع حاجت بگیرند و پس از رفع نیاز آن را پس دهند / که: حرف پیوند / مالیه: وندی، وضع مالی / لوازم: وسایل، ج لازم، بایسته ها / عاریه: امانتی و موقت بودن.

قلمرو ادبی: بودجه اجازه نمی‌دهد: استعاره مکنیه، جانبخشی / رتبه بالا: مجاز از کسی که دارای رتبه بالاست / وعده گرفتن: کنایه از دعوت کردن / خط کشیدن: کنایه از دعوت را پس گرفتن، حذف کردن / سماق مکیدن: کنایه از انتظار کشیدن بیهوده / پای افتادن: کنایه از اتفاق افتادن، پیش آمدن موقعیت / شکم را صابون زدن: کنایه از وعدۀ به خود دادن، دل خوش کردن / ساعت شماری کردن: کنایه از انتظار کشیدن برای فرار رسیدن ساعت یا زمانی خاص، لحظه شماری کردن.

پیام: در تنگنای مالی ماندن و حذف برخی از مهمانان.

◙ با اوقات تلخ گفت: این خیال را از سرت بیرون کن که محال است در میهمانی اول بعد از عروسی بگذارم از کسی چیز عاریه وارد این خانه بشود؛ مگر نمی‌دانی که شکوم ندارد و بچۀ اول می‌میرد؟ گفتم پس چاره ای نیست جز اینکه دو روز مهمانی بدهیم. یک روز یک دسته بیایند و بخورند و فردای آن روز دسته ای دیگر. عیالم با این ترتیب موافقت کرد.

قلمرو زبانی: که در «که محال است»: زیرا / محال: ناممکن، ناشدنی / گذاشتن: اجازه دادن / شکوم:‌ شگوم، میمنت، خجستگی، چیزی را به فال نیک گرفتن / عیال: همسر / این خیال: ترکیب وصفی، مفعول / عاریه: آنچه از کسی برای رفع حاجت بگیرند و پس از رفع نیاز آن را پس دهند / مگر

نمی‌دانی … می‌میرد؟: پرسش انکاری / مگر: قید پرسش

ی / نیست در «چاره ای نیست»: وجود ندارد، غیر اسنادی / جز: قید انحصار / دسته ای دیگر … : حذف فعل به قرینۀ لفظی (بیایند و بخورند)

قلمرو ادبی: اوقات تلخ: حس آمیزی / اوقات کسی تلخ بودن: کنایه از خشمگین، آزرده و افسرده بودن /  سر: مجاز از ذهن / خیال را از سر بیرون کردن: کنایه از فراموش کردن.

پیام: بدشگونی عاریه گرفتن.

◙ اینک روز دوم عید است و تدارک پذیرایی از هر جهت دیده شده است. علاوه بر غاز معهود، آش جو اعلا و کباب برّۀ ممتاز و دو رنگ پلو و چند جور خورش با تمام مخلّفات رو به راه شده است. در تخت خواب گرم و نرم تازه ای لم داده بودم و مشغول خواندن بودم که عیالم وارد شد و گفت جوان دیلاقی مصطفی نام، آمده، می‌گوید پسر عموی تنی توست و برای عید مبارکی شرف یاب شده است. مصطفی پسر عموی دختردایی خالۀ مادرم بود. جوانی به سن بیست و پنج یا بیست و شش؛ آسمان جُل و بی دست و پا و پخمه و تا بخواهی بدریخت و بدقواره.

قلمرو زبانی: اینک: اکنون، ایناهاش، نهاد / تدارک: آماده کردن / معهود: عهد شده، شناخته شده، معمول / اعلا: برتر، ممتاز، نفیس، برگزیده از هر چیز / بره: بچۀ گوسفند تا شش‌ماهگی / ممتاز: پسندیده، دارای امتیاز/ رنگ در «دو رنگ پلو»: نوع، ممیز/ خورش: خورشت / مخلّفات: چیزی که به یک مادۀ خوردنی اضافه می شود یا به عنوان چاشنی در کنار آن قرار می‌گیرد / عیال: همسر، زن و فرزند / دیلاقی: آدم قد دراز / شرفیاب شدن: آمدن به نزد شخص محترم و عالیقدر، به حضور شخص محترمی رسیدن / جُل: پوشش به معنای مطلق / پخمه: ابله، کودن / بدریخت: زشت، بدقیافه / بدقواره: آنکه یا آنچه ظاهری زشت و نامتناسب دارد، بدترکیب

قلمرو ادبی: رو به راه شدن: کنایه از مهیا و آماده شدن/ آسمان جُل: کنایه از فقیر، بی چیز، بی خانمان / جناس: گرم و نرم، کنایه از راحت / بی دست و پا: کنایه از ناتوان و بی عرضه.

پیام: تدارک پذیرایی / ورود جوانی به نام مصطفی

◙ به زنم گفتم: تو را به خدا بگو فلانی هنوز از خواب بیدار نشده و شرّ این غول بی شاخ و دُم را از سر ما بکن. گفت به من دخلی ندارد! ماشاءالله هفت قرآن به میان پسرعموی خودت است. هر گلی هست به سر خودت بزن. دیدم چاره ای نیست و خدا را هم خوش نمی‌آید این بیچاره که لابد از راه دور و دراز با شکم گرسنه و پای برهنه به امید چند ریال عیدی آمده، ناامید کنم. پیش خودم گفتم چنین روز مبارکی صلۀ ارحام نکنی، کی خواهی کرد؟

قلمرو زبانی: تو رو به خدا: حذف فعلِ «سوگند می‌دهم» / شر: بدی / غول بی شاخ و دُم: غول بدقواره و بدریخت / به من دخلی ندارد: به من مربوط نیست / ماشاءلله: شبه جمله / چاره ای نیست: فعل غیر اسنادی، واج میانجی همزه / لابد: احتمالا، به احتمال زیاد، قید / ارحام: ج. رحم / صلۀ ارحام: به دیدار خویشاوندان رفتن و از آنان احوال پرسی کردن / چنین روز … خواهی کرد؟: پرسش انکاری

قلمرو ادبی: غول بی شاخ و دُم: استعاره از مصطفی /  سر: مجاز از وجود / شر کسی را کندن: کنایه از رها شدن، خلاص شدن / هفت قرآن به میان: کنایه از اینکه قرآن با قرائت های هفتگانه اش سپری برای جلوگیری از رسیدن گرفتاری ها به ما پدید آورد / گل به سر زدن: کنایه از هر کاری کردی برای خودت کردی یا ضرر و نفعش به خودت باز می‌گردد /

◙ لهذا صدایش کردم، سرش را خم کرده وارد شد. دیدم ماشاءالله، قدش درازتر و تک و پوزش کریه تر شده است. گردنش مثل گردن همان غاز مادرمرده ای که در همان ساعت در دیگ مشغول کباب شدن بود؛ مشغول تماشا و ورانداز این مخلوق کمیاب و شیء عجاب بودم که عیالم هراسان وارد شده گفت: خاک به سرم، مرد حسابی، اگر این غاز را برای مهمان های امروز بیاوریم، برای مهمان های فردا از کجا غاز خواهی آورد؟ تو که یک غاز بیشتر نیاورده ای و به همۀ دوستانت هم وعدۀ کباب غاز داده ای! دیدم حرف حسابی است و بدغفلتی شده؛ گفتم آیا نمی‌شود نصف غاز را امروز و نصف دیگرش را فردا سر میز آورد؟»

قلمرو زبانی: لهذا: برای همین، ازین رو / ماشاءالله: آنچه خدا خواست / تک و پوزش: دک و پوز، به طنز ظاهر شخص به ویژه سر و صورت / کریه: زشت، ناپسند / ورانداز: سنجش یا ارزیابی چیزی از راه نگاه کردن / مخلوق: آفریده / شیء عجاب: معمولا برای اشاره به امری شگفت به کار می‌رود / هراسان: ترسان / خاک بر سر: حذف فعل «شد» به قرینه معنوی / مرد حسابی: مرد کامل / فلانی: ضمیر مبهم / حرف حسابی: سخن درست / بدغفلتی: فراموشی بدی

قلمرو ادبی: گردنش مثل …: تشبیه؛ گردنش: مشبه؛ غاز: مشبه به / مادرمرده: کنایه از بیچاره / شیء عجاب: اشاره به آیه «إنّ هذا لشیء عجاب» / خاک بر سر شدن: کنایه از بدبخت شدن یا دچار مشکل شدن / امروز، فردا: تضاد /

پیام: سرگردانی میزبان به علت کمبود غاز برای دو روز مهمانی.

◙ گفت مگر می‌خواهی آبروی خودت را بریزی؟ هرگز دیده نشده که نصف غاز سر سفره بیاورند. تمام حسن کباب غاز به این است که دست

نخورده و سر به مُهر روی میز بیاید. حقا که حرف منطق

ی بود و هیچ برو برگرد نداشت. در دم ملتفت وخامت امر گردیده و پس از مدتی اندیشه و استشاره، چارۀ منحصر به فرد را در این دیدم که هر طور شده یک غاز دیگر دست و پا کنیم. به خود گفتم مصطفی گرچه زیاد کودن است؛ ولی پیدا کردن یک غاز در شهر بزرگی مثل تهران، کشف آمریکا و شکستن گردن رستم که نیست؛ لابد این قدرها از دستش ساخته است.

قلمرو زبانی: مگر: واژه پرسش، قید پرسشی / حسن: خوبی / حقا: حقیقتا / ملتفت: متوجه / وخامت: بد فرجانی، خطرناک بودن / استشاره: رای زنی، مشورت، نظرخواهی / منحصر به فرد: خاص، بی همتا / کودن: احمق، پخمه / دیده نشده: حذف فعل کمکی «است» (ماضی نقلی مجهول)/ حرف: مجاز از سخن / در دم: فوراً، قید/ امر در «ملتفت وخامت امر»: وابستۀ وابسته، مضافالیه مضافالیه/ ولی: حرف ربط همپایه ساز/ لابد: احتمالا، به احتمال زیاد، قید / قدر: اندازه

قلمرو ادبی: دست نخورده: کنایه از کامل، سالم، درسته / سر به مهر: کنایه از دست نخورده و کامل / بی برو برگرد: کنایه از بدون شک و تردید، تضاد / دم:‌ مجاز از لحظه / دست و پا کردن: کنایه از آماده و مهیا کردن / کشف آمریکا و شکستن گردن رستم: کنایه از کار دشوار و سخت / کار از دست کسی ساخته بودن: کنایه از عهده کاری برآمدن  / دست در «لابد اینقدر از دستش ساخته است»: مجاز از توان و نیرو

پیام: مشورت برای حل مشکل کمبود غاز

◙ به او خطاب کرده گفتم: مصطفی جان! لابد ملتفت شده ای مطلب از چه قرار است، می‌خواهم امروز نشان بدهی که چند مرده حلاجی و از زیر سنگ هم شده یک عدد غاز خوب و تازه به هر قیمتی شده، برای ما پیدا کنی. مصطفی ابتدا مبلغی سرخ و سیاه شد و بالاخره صدایش بریده بریده از نی پیچ حلقوم بیرون آمد و معلوم شد می‌فرمایند در این روز عید، قید غاز را باید به کلی زد و از این خیال باید منصرف شد؛ چون که در تمام شهر یک دکان باز نیست.

قلمرو زبانی: ملتفت: متوجه / مبلغی: مقداری، صفت مبهم / بریده بریده: منقطع / نی پیچ: مرکب نی و شلنگ قلیان/ حلقوم: حلق و گلو /

قلمرو ادبی: چند مرده حلاج بودن: چقدر توانایی داشتن / زیر سنگ پیدا کردن: کنایه از نهایت تلاش خود را کردن برای کاری سخت و غیر ممکن / نی پیچ حلقوم: اضافۀ تشبیهی / قید چیزی را زدن: کنایه از منصرف شدن، صرف نظر کردن / سرخ و سیاه شدن: کنایه از خجالت کشیدن.

پیام: مکلف کردن مصطفی برای پیدا کردن غاز در شب عید

◙ با این حال استیصال پرسیدم پس چه خاکی به سرم بریزم؟ با همان صدا، آب دهن را فرو برده، گفت والله چه عرض کنم! مختارید: ولی خوب بود میهمانی را پس می‌خواندید. گفتم خدا عقلت بدهد؛ یک ساعت دیگر مهمانها وارد می‌شوند؛ چه طور پس بخوانم؟ گفت خودتان را بزنید به ناخوشی و بگویید طبیب قدغن کرده؛ از تخت خواب پایین نیایید. گفتم همین امروز صبح به چند نفرشان تلفن کرده ام، چطور بگویم ناخوشم؟ گفت بسپارید اصلاً بگویند آقا منزل تشریف ندارند و به زیارت حضرت معصومه رفته اند.

قلمرو زبانی: استیصال: ناچاری، درماندگی / والله: سوگند به خدا می‌خوردم، حذف فعل به قرینه معنوی، شبه جمله / عرض کردن: گفتن/ مختارید: اختیار دارید/ پس خواندن: لغو کردن، پس زدن / ناخوشی: بیماری، متمم، وندی / قدغن: ممنوع، اهمیت املایی/ فرو برده: فعل در وجه وصفی / چطور: قید پرسشی / تخت خواب: مرکب / همین امروز صبح: قید / ناخوشم: ناخوش: مسند/ م: هستم، اسنادی

قلمرو ادبی: چه خاکی بر سرم بریزم: کنایه از چه چاره ای بیندیشم / خدا عقلت بدهد: جمله به ظاهر دعایی کنایه از اینکه عقل نداری! / خود را به ناخوشی بزنید: کنایه از وانمود کردن

پیام: درماندگی میزبان و پیشنهاد پسخواندن مهمانی و عذر و بهانه تراشی.

◙ دیدم زیاد پرت و پلا می‌گوید؛ گفتم مصطفی می‌دانی چیست؟ عیدی تو را حاضر کرده ام. این اسکناس را می‌گیری و زود می‌روی. معلوم بود که فکر و خیال مصطفی جای دیگر است. بدون آنکه اصلا به حرفهای من گوش داده باشد، دنبالۀ افکار خود را گرفته، گفت اگر ممکن باشد شیوه ای سوار کرد که امروز مهمانها دست به غاز نزنند، می‌شود همین غاز را فردا از نو گرم کرده دوباره سر سفره آورد.

قلمرو زبانی: پرت و پلا: بیهوده، نامعقول؛ مرکب اتباعی / سخن بیهوده: بی معنی /  بدون: حرف اضافه / گوش داده باشد: ماضی التزامی / دنبالۀ افکار خود: مفعول؛ دو ترکیب اضافی، دنبالۀ افکار و افکار خود / گرفته: فعل در وجه وصفی/ اگر: حرف ربط / باشد: وجود داشته باشد/ شیوه ای: همزۀ میانجی

قلمرو ادبی: دنبالۀ افکار خود را گرفت: کنایه از دوباره به فکر کردن ادامه داد / شیوه ای سوار کردن: کنایه از چاره اندیشی کردن، ترتیب دادن / فکر جای دیگر بودن: کنایه از حواسش اینجا نیست / دست به غاز نزدن: کنایه از نخوردن / دیدم پرت و پلا می‌گوید: حس آمیزی / تضاد: امروز، فردا

پیام: شیوۀ پیشنهادی مصطفی برای نخوردن غاز و حل مشکل کمبود غاز.

◙ دیدم این حرف آن قدر

ها هم نامعقول نیست و خندان و شادمان رو به مصطفی نموده

، گفتم: اولین بار است که از تو یک کلمه حرف حسابی می‌شنوم؛ ولی به نظرم این گره فقط به دست خودت گشوده خواهد شد. باید خودت مهارت به خرج بدهی که احدی از مهمانان در صدد دست زدن به این غاز برنیاید.»

قلمرو زبانی: نامعقول: آنچه از روی عقل نیست، برخلاف عقل / به خرج بدهی: انجام بدهی/

قلمرو ادبی: حرف: مجاز از سخن / گره: استعاره از مشکل / گره گشودن: کنایه از حل کردن مشکل / مهارت به خرج دادن: کنایه از چاره اندیشی کردن / دست زدن: کنایه از خوردن، اقدام کردن / صدد: قصد / در صدد بر آمدن: قصد چیزی را کردن

پیام: پذیرفتن پیشنهاد مصطفی به عنوان حرف حساب و راه حل و سپردن این امر به شخص مصطفی.

◙ مصطفی هم جانی گرفت و گرچه هنوز درست دستگیرش نشده بود که مقصود من چیست، آثار شادی در وجناتش نمودار گردید. بر تعارف و خوش زبانی افزوده گفتم چرا نمی‌آیی بنشینی؟ نزدیکتر بیا. روی این صندلی مخملی پهلوی خودم بنشین. بگو ببینم حال و احوالت چه طور است؟ چه کار می‌کنی؟ می‌خواهی برایت شغل و زن مناسبی پیدا کنم؟

قلمرو زبانی: گرچه: مخفف اگرچه، حرف ربط/ هنوز: قید/ افزوده: فعل در وجه وصفی / وجنات: جمع وجنه، چهره / نمودار: آشکار / چطور: مسند/

قلمرو ادبی: جان گرفتن: کنایه از سر حال آمدن / چیزی دستگیر کسی شدن: کنایه از متوجه شدن / زبان در «خوش زبانی»: مجاز از سخن؛ خوش زبانی: خوش سخنی

پیام: روحیه گرفتن مصطفی از تعاریف میزبان و خوشزبانی میزبان برای مصطفی.

◙ مصطفی قدّ دراز و کج و معوجش را روی صندلی مخمل جا داد و خواست جویده جویده از این بروز محبت و دلبستگی غیرمترقبۀ هرگز ندیده و نشنیده سپاسگزاری کند ولی مهلتش نداده گفتم استغفرالله، این حرف ها چیست؟ تو برادر کوچک من هستی. اصلا امروز هم نمی‌گذارم از اینجا بروی. امروز باید ناهار را با ما صرف کنی. همین الان هم به خانم می‌سپارم یک دست از لباسهای شیک خودم را هم بدهد بپوشی و نو نوار که شدی، باید سر میز پهلوی خودم بنشینی. چیزی که هست، ملتفت باش وقتی بعد از مقدمات، آش جو و کباب بره و برنج و خورش، غاز را روی میز آوردند، می‌گویی ای بابا، دستم به دامنتان، دیگر شکم ما جا ندارد. این قدر خورده ایم که نزدیک است بترکیم. کاه از خودمان نیست، کاهدان که از خودمان است.

قلمرو زبانی: دراز، کج، معوج: صفت/ معوج: کج / غیرمترقبه: ناگهانی، غیرمنتظره / هرگز: قید / سپاسگزاری: مفعول، اهمیت املایی/ مهلتش مهلت ندادم / استعفرالله: شبه جمله / می‌سپارم: سفارش می‌کنم/ نوار:‌ هر چیز که به شکل رشته باریک درآمده / نو نوار شدن: نو شدن، (در اصل نوار نو)/ هست: وجود دارد/ کاهدان: انبار کاه / 

قلمرو ادبی: جویده جویده: کنایه از گنگ، نامفهونم و منقطع / نو نوارشدن: کنایه از آراسته و زیبا شدن / دست به دامن شدن: کنایه از متوسل شدن، از کسی یاری خواستن / از خوردن ترکیدن: کنایه از زیاد خوردن / کاه: استعاره از غذا / کاهدان: استعاره از شکم /  است، نیست: تضاد / کاه از خودمان نیست کاهدان از خودمان است: یک تمثیل، کنایه از اینکه باید به فکر سلامتی خود باشیم.

پیام: محبت ناگهانی میزبان به مصطفی و نقشه کشیدن برای دست نخورده ماندن غاز در روز اول مهمانی با هنرنمایی مصطفی.

◙ از طرف خود و این آقایان استدعای عاجزانه دارم بفرمایید همینطور این دوری را برگردانند به اندرون و اگر خیلی اصرار دارید، ممکن است باز یکی از ایام همین بهار، خدمت رسیده از نو دلی از عزا درآوریم ولی خدا شاهد است اگر امروز بیشتر از این به ما بخورانید، همین جا بستری شده وبال جانت می‌گردیم؛ مگر آنکه مرگ ما را خواسته باشید. آن وقت من هر چه اصرار و تعارف می‌کنم تو بیشتر امتناع می‌ورزی و به هر شیوه ای هست مهمانان دیگر را هم با خودت همراه می‌کنی».

قلمرو زبانی: استدعای عاجزانه:  درخواست همراه با عجز / دَوری: بشقاب گرد بزرگ معمولا با لبه کوتاه، مفعول/ اندرون: داخل، دستور تاریخی / اصرار: پافشاری (شبه هماوا؛ اسرار: رازها) / باز: دوباره، قید / از نو: دوباره / شاهد: گواه / ایام: روزها، ج یوم/ وبال: دشواری، سختی، دردسر / مگر: جز / امتناع: خودداری، سر باز زدن از انجام کاری یا قبول کردن سخنی

قلمرو ادبی: دل از عزا درآوردن: کنایه از پس از مدتی محرومیت کاملا کام روا شدن و سیر خوردن/ وبال جان شدن: کنایه از باعث مشکل و رنج شدن /

پیام: محبت ناگهانی میزبان به مصطفی و نقشه کشیدن برای دست نخورده ماندن غاز در روز اول مهمانی با هنرنمایی مصطفی.

◙ مصطفی که با دهان باز و گردن دراز حرف های مرا گوش می‌داد، گفت خوب دستگیرم شد. خاطر جمع باشید که از عهده برخواهم آمد.

قلمرو زبانی: دهان باز، گردن دراز: متمم قیدی، ترکیب وصفی/ خوب: قید/

قلمرو ادبی: دستگیر شدن: کنایه از متوجه شدن / خاطر جمع بودن: کنایه از مطمئن بودن/ برعهده گرفتن: کنایه از پذیرفتن مسئولیت / تناسب: گردن و دهان /

پیام: مسئولی

ت پذیرفتن مصطفی برای مهمانی.

◙ دو ساعت بعد مهمانها بدو

ن تخلف، تمام و کمال دور میز حلقه زده که ناگهان مصطفی با لباس تازه و جوراب و کراوات ابریشمی ممتاز و پوتین جیر براق، خرامان مانند طاووس مست وارد شد؛ خیلی تعجب کردم که با آن قد دراز چه حقه ای به کار برده که لباس من اینطور قالب بدنش درآمده است.

قلمرو زبانی: بدون: حرف اضافه / تخلف: عمل یا فرایند خلاف کردن / حلقه زدن: گرداگرد چیزی را گرفتن / کراوات:  گردن آویز / خرامان: با ناز راه رفتن، وندی، قید/ حقه ای: همزۀ میانجی /

قلمرو ادبی: لباس، جوراب، کراوات، پوتین: متمم، مراعات نظیر/ قالب تن درآمدن: کنایه از اندازه بودن / خرامان مانند طاووس مست: تشبیه؛ طاووس: مشبه به؛ وجه شبه: خرامان راه رفتن

پیام: ورود همۀ مهمانان و وارد شدن مصطفی با سر و وضعی که توصیف شد.

◙ آقا مصطفی خان با کمال متانت، تعارفات معمولی را برگزار کرده و با وقار و خون سردی هر چه تمامتر، به جای خود، زیر دست خودم، به سر میز قرار گرفت. او را به عنوان یکی از جوانهای فاضل و لایق پایتخت به رفقا معرفی کردم و چون دیدم به خوبی از عهدۀ وظایف مقررۀ خود برمی آید، قلباً مسرور شدم و در باب آن مسألۀ معهود، خاطرم داشت به کلی آسوده می‌شد.

قلمرو زبانی: آقا مصطفی خان: نهاد؛ آقا، خان: شاخص/ متانت: پایداری، استواری، سنگینی / وقار و خونسردی: متمم قیدی/ وقار: سنگینی/ هر چه تمام تر: صفت وقار و خونسردی/ خونسردی: وندی مرکب / فاضل: دارای فضیلت و برتری در دانش / لایق: شایسته / وظایف: ج وظیفه / مقرره: معین شده / قلباً: قید/ مسرور: شاد / معهود: عهد شده، شناخته شده، معمول / آسوده: راحت

قلمرو ادبی: آسوده شدن خاطر: کنایه از اطمینان و آرامش یافتن/ از عهده برآمدن: کنایه از توانایی انجام کاری داشتن / خون سرد بودن: کنایه از آرامش داشتن.

پیام: معرفی کردن مصطفی به عنوان یکی از جوانان فاضل و ادب دوست و آسودگی میزبان از عهدۀ انجام کار برآمدن مصطفی.

◙ به قصد ابراز رضامندی، تعارف کنان گفتم آقای مصطفی خان، نوش جان بفرمایید. چه دردسر بدهم؟ حالا دیگر چانه اش هم گرم شده و در خوش زبانی و حرافی و شوخی و بذله و لطیفه، نوک جمع را چیده و متکلّم وحده و مجلس آرای بلامعارض شده است.

قلمرو زبانی: ابراز: / رضامندی: رضایت، خرسندی / حرّافی: پرسخنی، پرحرفی / لطیفه: گفتار نغز، مطلب نیکو، نکته ای باریک / بذله: شوخی، لطیفه / مجلس آرای: آنکه با حضور خود سبب رونق مجلس و شادی یا سرگرمی حاضران آن می‌شود، بزم آرا /  متکلم وحده: آن که در جمعی تنها کسی باشد که سخن می‌گوید / بلامعارض: بی رقیب.

قلمرو ادبی: نوش جان کردن: کنایه از خوردن، میل کردن/ چانه اش گرم شده بود: کنایه از پرحرفی کردن / نوک جمع را چیدن: کنایه از اینکه روی کسی را کم کردن و به سکوت یا عدم دخالت وادشتن / شوخی و بذله و لطیفه: تناسب.

پیام: پرحرفی و لطیفه گویی مصطفی و تحت الشعاع قرار دادن میهمانی.

◙ به مناسبت صحبت از سیزدۀ عید بنا کرد به خواندن قصیده ای که می‌گفت همین دیروز ساخته. فریاد و فغان مرحبا و آفرین به آسمان بلند شد. دو نفر از آقایان که خیلی ادعای فضل و کمالشان می‌شد، مقداری از ابیات را دو بار و سه بار مکرر خواستند. یکی از حضار که کبّادۀ شعر و ادب می‌کشید چنان محظوظ گردیده که جلو رفته جبهۀ شاعر را بوسیده گفت ای والله، حقیقتاً استادی و از تخلص او پرسید.

قلمرو زبانی: بنا کرد: آغاز کرد / قصیده ای: فرایند افزایش همزه/ مرحبا: احسنت، آفرین / مکرر: تکرار شده / حضار: جمع مکسر حاضر / کبّاده: از آلات ورزش زورخانه / محظوظ: بهره ور / رفته: فعل وصفی / جبهه: پیشانی / ای والله: آفرین، شبه جمله / تخلص: نام هنری /

قلمرو ادبی: به آسمان بلند شدن: اغراق و کنایه از صدای بلند / کباده چیزی را کشیدن: کنایه از ادعای چیزی داشتن، خواستار چیزی بودن

پیام: شعر خواندن و ادعای شاعری مصطفی و تحت تأثیر شخصیت دروغین و ساختگی مصطفی قرار گرفتن حضار.

◙ مصطفی به رسم تحقیر، چین به صورت انداخته گفت من تخلص را از زواید و از جملۀ رسوم و عاداتی می‌دانم که باید متروک گردد ولی به اصرار یکی از ادیبان کلمۀ «استاد» را اختیار کردم اما خوش ندارم زیاد استعمال کنم. همۀ حضّار یک صدا تصدیق کردند که تخلّصی بس به جاست و واقعاً سزاوار حضرت ایشان است.

قلمرو زبانی: تحقیر: خوار شمردن / زواید: ج. زاید / رسوم: رسم ها ، آیین ها / متروک: ترک شده / ادیب: سخن دان / استعمال کنم: استفاده کنم / تصدیق: تأیید / بس: قید / به جا: مناسب، شایسته، مسند/ سزاوار: شایسته / حضرت: شاخص /

قلمرو ادبی: چین به صورت انداختن: کنایه از اخم کردن و ناراحتی / صورت: مجاز از پیشانی

پیام: شعر خواندن و ادعای شاعری مصطفی و تحت تأثیر شخصیت دروغین و ساختگی مصطفی قرار گرفتن حضار.

◙ در آن اثنا صدای زنگ تلفن از سرسرای عمارت بلند شد. آقای استادی رو به نوکر نموده فرمودند همقطار! احتمال می‌دهم وزی

ر داخله باشد و مرا بخواهد. بگویید فلانی حالا سر میز است و

بعد خودش تلفن خواهد کرد ولی معلوم شد نمرۀ غلطی بوده است.

قلمرو زبانی: اثنا: میان / سرسرا: محوطه ای سقف دار در داخل خانه ها که در ورودی ساختمان به آن باز می‌شود و از آنجا به اتاق ها یا قسمت های دیگر می‌روند. / عمارت: ساختمان (همآوا؛ امارت: فرمانروایی) / نموده: فعل وصفی / هم قطار: هر یک از دو یا چند نفری که از نظر درجه، رتبه و یا موقعیت اجتماعی در یک ردیف هستند، منادا / فلانی حالا سر میز است: کنایه از این که مشغول کاری است / فلانی … خواهد کرد: جملۀ تاویل به مفعول برای بگویید / فلانی: ضمیر مبهم، نهاد / نمره: شماره

قلمرو ادبی: نمره: مجاز از شماره تلفن/ مراعات نظیر: زنگ، نمره، تلفن

پیام: زنگ خوردن تلفن و تظاهر مصطفی به اینکه شخص مهمی است و با بزرگان در ارتباط است.

◙ حالا آش جو و کباب برّه و پلو و چلو و مخلّفات دیگر صرف شده است و موقع مناسبی است که کباب غاز را بیاورند. دلم می‌تپد. خادم را دیدم قاب بر روی دست وارد شد و یک رأس غاز فربه و برشته که در وسط میز گذاشت و ناپدید شد.

قلمرو زبانی: مخلّفات: جمع مخلّفه، خوردنی‌هایی که به‌عنوان چاشنی به غذای اصلی اضافه شده یا همراه آن خورده می‌شود / صرف شدن: خورده شدن / خادم: خدمتکار، مفعول / قاب: بشقاب بزرگ لب‌تخت / رأس در «یک رأس غاز»: ممیز /  فربه: چاق / برشته: بریان‌شده؛ تف‌داده ‌شده (برشتن؛ بن ماضی: برشت، بن مضارع: ‌بریز)

قلمرو ادبی: پلو، چلو: جناس / دل تپیدن: کنایه از بی قراری و اضطراب داشتن / آش جو، کباب بره، غاز، پلو، چلو و مخلفات دیگر: تناسب.

پیام: لحظه وارد شدن خادم به همراه انواع غذا.

◙ شش دانگ حواسم پیش مصطفی است که نکند بوی غاز چنان مستش کند که دامنش از دست برود، ولی خیر، الحمدالله هنوز عقلش به جا و سرش تو حساب است. به محض اینکه چشمش به غاز افتاد رو به مهمانها نموده گفت: «آقایان تصدیق بفرمایید که میزبان عزیز ما این یک دم را دیگر خوش نخواند. آیا حالا هم وقت آوردن غاز است؟ من که شخصاً تا خرخره خورده ام و اگر سرم را از تنم جدا کنید، یک لقمه دیگر هم نمی‌توانم بخورم. ما که خیال نداریم از اینجا یک راست به مریض خانۀ دولتی برویم». آنگاه نوکر را صدا زده گفت: «بیا همقطار، آقایان خواهش دارند این غاز را برداری و بی برو برگرد یکسر ببری به اندرون.

قلمرو زبانی: دانگ: یک‌ ششم چیزی به‌ویژه اموال غیرمنقول مانند ملک و زمین / شش دانگ: به طور کامل، تمام / دامنش از دست برود: جهش ضمیر (دامن از دستش)/ الحمد الله: ستایش ویژه خداست؛ شبه جمله / به جا: مسند / تو در «توی حساب»: درون، واژه عامیانه / تصدیق: تأیید / دم: نفس / خرخره: گلو، حلقوم/ یک راست: مستقیماً، قید / مریض خانه: بیمارستان / صدا زده: فعل وصفی / همقطار: همکار، هم پیشه، منادا / بی برو برگرد: وندی مرکب / یک سر: مستقیم، فوری، قید / اندورن: خانه و حیاطی که عقب حیاط بیرونی ساخته شده و مخصوص زن و فرزند و سایر افراد خانوادۀ صاحب خانه بود؛ اندرونی.

قلمرو ادبی: شش دانگ حواس پیش کسی بودن: کنایه از حواس کامل داشتن / دامن از دست رفتن: کنایه از از خود بی خود شدن / سر کسی توی حساب بودن: کنایه از متوجه جزئیات امری بودن و آن را خوب شناختن / تا خرخره خوردن: از کنایه از زیاد خوردن، کامل خوردن / عقل کسی به جا بودن: کنایه از عاقل بودن / سر از تن جدا کردن: کنایه از کشتن یا مجبور کردن/ بی برو برگرد: کنایه از بدون تردید و شک، حتماً /

پیام: آوردن غاز روی سفره و ترفند مصطفی برای برگرداندن غاز.

◙ مهمانها در مقابل تظاهرات شخص شخیصی چون آقای استاد، دو دل مانده بودند و گرچه چشمهایشان به غاز دوخته شده بود، خواهی نخواهی جز تصدیق حرفهای مصطفی و بله و البته گفتن چاره ای نداشتند. دیدم توطئۀ ما دارد می‌ماسد. دلم می‌خواست می‌توانستم صدآفرین به مصطفی گفته، از آن تاریخ به بعد زیر بغلش را بگیرم و برایش کار مناسبی پیدا کنم، ولی محض حفظ ظاهر، کارد پهن و درازی شبیه به ساطور قصابی به دست گرفته بودم و مدام به غاز حمله آورده و چنان وانمود می‌کردم که می‌خواهم این حیوان بی یار و یاور را از هم بدرم و ضمناً یکریز تعارف و اصرار می‌کردم که محض خاطر من هم شده فقط یک لقمه میل بفرمایید که لااقل زحمت آشپز از میان نرود!

قلمرو زبانی: تظاهرات: جمع تظاهر، نمایش ها / شخیص: بزرگ و ارجمند / خواهی نخواهی: /  تصدیق: تأیید / ماسیدن: منجمد شدن، سفت شدن / محض: به خاطر/ ساطور: کارد بزرگ و آهنی و پهن دسته دار/ وانمود کردن: تظاهر کردن /  یکریز: پی درپی، قید / شده: شده است، حذف به قرینۀ معنوی / یک لقمه: ترکیب وصفی/ لااقل: قید

قلمرو ادبی: دو دل ماندن: کنایه از مردد ماندن / چشم دوختن: کنایه از خیره شدن / ماسیدن: کنایه از به انجام رسیدن، به ثمر رسیدن / دل: مجاز / زیر بغل کسی را گرفتن: کنایه از کمک کردن / یک لقمه: مجاز از مقدار کم / کارد، ساطور،

قصابی: مراعات نظیر

پیام: وانمود به نخوردن غاز

◙ خلاصه آ

نکه از من همه اصرار بود و از مصطفی انکار و عاقبت کار به آنجایی کشید که مهمانها هم با او همصدا شدند و دسته جمعی خواستار بردن غاز گردیدند.

قلمرو زبانی: از مصطفی انکار: حذف فعل «بود» به قرینۀ لفظی/ عاقبت: قید قلمرو ادبی: / هم صدا شدن: کنایه از همراه شدن و هم نظر شدن

◙ کار داشت به دلخواه انجام می‌یافت که ناگهان از دهنم در رفت که آخر آقایان، حیف نیست که از چنین غازی گذشت که شکمش را از آلوی برغان پر کرده اند؛ هنوز این کلام از دهن خرد شدۀ ما بیرون نجسته بود که مصطفی مثل اینکه غفلتاً فنرش دررفته باشد، بی اختیار دست دراز کرد و یک کتف غاز را کنده به نیش کشید و گفت حالا که می‌فرمایید با آلوی برغان پر شده، روا نیست بیش از این روی میزبان محترم را زمین انداخت و محض خاطر ایشان هم شده یک لقمه مختصر می‌چشیم.

قلمرو زبانی: داشت انجام می‌یافت: ماضی مستمر/ به دلخواه: قید / ناگهان: قید / در رفت: خارج شد / از چنین غازی گذشت: صرف نظر کردن / برغان: منطقه ای در ساوجبلاغ نزدیک کرج / کتف: شانه / نیش: دندان نیش، دندان نوک تیزی که در هریک از دو سوی آرواره ها میان دندانهای پیش و آسیا قرار دارد / روا: جایز، وندی، مسند / محض: (برای)

قلمرو ادبی: از دهنم در رفت: کنایه از خارج شدن ناگهانی/ مثل فنر در رفتن: تشبیه / به نیش کشیدن: کنایه از خوردن / روی کسی را زمین انداختن: کنایه از درخواست کسی را نپذیرفتن

پیام: اوج داستان زمانی است که مهمانان متوجه می‌شوند شکم غاز با آلوی برغان پر شده و تمایل برای خوردن غاز.

◙ دیگران که منتظر چنین حرفی بودند، فرصت نداده مانند قحطی زدگان به جان غاز افتادند و در یک چشم به هم زدن چنان کلکش را کندند که گویی هرگز غازی قدم به عالم وجود ننهاده بود! مرا می‌گویی از تماشای این منظرۀ هولناک آب به دهانم خشک شده و به جز تحویل دادن خنده های زورکی خوش آمدگویی های ساختگی کاری از دستم ساخته نبود.

قلمرو زبانی: کلک: آتشدانی از فلز یا سفال / گویی: قید شک و تردید/ زورکی: به زحمت، به سختی، تصنعی، الکی / ساختگی: تصنعی، واج میانجی،

قلمرو ادبی: به جان چیزی افتادن: کنایه از سخت مشغول شدن به آن / مانند قحطی زدگان: تشبیه / یک چشم به هم زدن: کنایه از زمان اندک، لحظه / کلک چیزی را کندن: کنایه از نابود کردن چیزی یا کسی / قدم به جایی نهادن: کنایه از وارد شدن / غازی قدم به عالم وجود ننهاده بود: تشخیص، استعاره مکنیه / آب در دهان خشک شدن: کنایه از ترسیدن یا تعجب کردن / کاری از دست ساخته نبودن: کنایه از ناتوانی در کاری / دست: مجاز از وجود و توان

پیام: خوردن غاز توسط میهمانان، تعجب و شکست نقشه میزبان.

◙ در همان بحبوحۀ بخور بخور، صدای تلفن بلند شد. بیرون جستم و فوراً برگشته رو به آقای استادی نموده گفتم آقای مصطفی خان، وزیر داخله پای تلفن است و اصرار دارد با خود شما صحبت بدارد.»

قلمرو زبانی: بحبوحه: میان، وسط / آقا، خان: شاخص، وابستۀ پیشین / قلمرو ادبی: پای تلفن است: پشت خط است / واج آرایی «ب»

پیام: ترفند میزبان برای خارج کردن مصطفی از اتاق میهمانی.

◙ یارو حساب کار خود را کرده، بدون آنکه سرسوزنی خود را از تک و تا بیندازد، دل به دریا زده و به دنبال من از اتاق بیرون آمد. به مجرد اینکه از اتاق بیرون آمدیم، در را بستم و صدای کشیدۀ آب نکشیده ای، طنین انداز گردید و پنج انگشت دعاگو بر روی صورت گل انداختۀ آقای استادی نقش بست. گفتم خانه خراب، تا حلقوم بلعیده بودی، باز تا چشمت به غاز افتاد، دین و ایمان را باختی و به منی که چون تویی را صندوقچۀ سرِّ خود قرار داده بودم، خیانت ورزیدی؟ دِ بگیر که این ناز شستت باشد.» و باز کشیده دیگری نثارش کردم.

قلمرو زبانی: یارو: تعبیری عامیانه برای کوچک شمردن کسی / سر سوزنی: قید / تک و تا: تک به معنی دویدن به پای خود و تا مخفف تاز است به معنی دوانیدن اسب / به مجرد اینکه: به محض اینکه، حرف ربط / کشیده: سیلی / آب نکشیده: آبدار / طنین: بانگ، صدا، پژواک / طنین انداز گردید: صدا پیچید / نقش بست: نقاشی شد، شکل گرفت / باختن: از دست دادن / د: مخفف دیگر/ ناز شست: پاداش (پیش کشی که نزدیکان پادشاه هنگامی که پادشاه شکاری را می زند به او می دهند.) / طنین انداز گردید: صدایش پیچید /  نثار کردن: افشاندن، پراکندن

قلمرو ادبی: حساب کار خود را کردن: کنایه از آگاه شدن و پند گرفتن یا تکلیف خود را دانستن / سر سوزن: کنایه از مقدار کم / خود را از تک و تا نینداختن: کنایه از به ضعف خود اقرار نکردن یا خونسرد بودن، خود را نباختن / دل به دریا زدن: کنایه از قبول خطر / کشیده، نکشیده: جناس / آب نکشیده: کنایه از محکم / گل انداخته: کنایه از سرخ شده / تا حلقوم بلعیدن: کنایه از بیش از حد خوردن / خانه خراب: کنایه از بدبخت / چشم: مجاز از نگاه / کسی را صندوقچه اسرار کردن: تشبیه پنهان / ناز شست: به طنز آفرین، اح

ا را با توجه به کاربرد مسند بررسی کنید.

از زاوید و از جمله ر

سوم و عادات: مسند / متروک: مسند

۴- حرف ربط یا پیوند دو گونه است:

الف- پیوندهای وابسته ساز: همراه با جمله های وابسته به کار می‌روند؛ نمونه:

◙ همۀ حضّار یک صدا تصدیق کردند که تخلصی بس به جاست.

جملۀ پایه یا هسته: همۀ حضّار یک صدا تصدیق کردند.

جملۀ پیرو یا وابسته ساز: که تخلّصی بس به جاست

پیوندهای وابسته ساز پرکاربرد عبارتند از: که ، چون، تا ، اگر، زیرا ، همین که، گرچه، با این که

ب) پیوندهای همپایه ساز: بین دو جملۀ هم پایه به کار می‌روند؛ نمونه:      ◙ رتبه های بالا را وعده بگیر و مابقی را نقدا خط بکش.

پیوندهای هم پایه ساز پرکاربرد عبارتاند از: و، اما، ولی، یا

– از متن درس برای کاربرد انواع حرف ربط نمونه های مناسب بیابید.

پیوند همپایه ساز: فلانی حالا سر میز است و بعد خودش تلفن خواهد کرد

پیوند همپایه ساز: از من همه اصرار بود و از مصطفی انکار

پیوند وابسته ساز: خاطر جمع باشید که از عهده برخواهم آمد

پیوند وابسته ساز: اگر سرم را از تنم جدا کنید، یک لقمه هم دیگر نمیتوانم بخورم

حرف پیوند

◄قلمرو ادبی

۱) مفهوم کنایه های زیر را بنویسید.

پشت دست داغ کردن: پشیمان شدن، توبه کردن / سماق مکیدن: انتظار بیهوده کشیدن / چند مرده حلاج بودن: چقدر توانایی و عرضه داشتن

۲) کدام ویژگی های نثر نویسنده بر تاثیرگذاری داستان او افزوده است.

استفاده از شیوه های طنز: بزرگ نمایی، اغراق، ضرب المثلها، اصطلاحات و تعابیر عامیانه

◄قلمرو فکری

۱) نویسنده در داستان کباب غاز کدام رفتار فردی و اجتماعی را مورد انتقاد قرار داده است؟

ریا کاری و تظاهر، چشم و همچشمی، کنترل نکردن رفتار و زبان و اعتماد به دیگران بدون بررسی …

۲) از متن درس، مَثَلِ متناسب با هر یک از این سروده های سعدی بیابید و مقصود اصلی آنها را بیان کنید.

الف) گلّۀ ما را گِله از گرگ نیست / کاین همه بیداد شبان می‌کند.                               شبان: چوپان /

از ماست که بر ماست (هر بدی که به ما می‌رسد از سوی خودمان و کارهایمان است.)

ب- سخن گفته دگر باز نیاید به دهن / اول اندیشه کند مرد که عاقل باشد

تیری که از شست رفته باز نمی‌گردد (از دست رفتن فرصت)

روان خوانی: ارمیا

اسم آقا سهراب صلوات دارد ها: کنایه از این که آدمی بزرگ است.

و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی: پرتاب نکردی هنگامی که پرتاب کردی ولی خداوند پرتاب کرد، تضمین

یک دفعه: ناگهان

زدی کانال دو: فاز را عوض کردی. / تغییر لهجه دادی

خنده اش را خورد: خودداری از خندیدن کرد

علامه:‌ بسیار دان

باز هم ما را گرفتی ها: کنایه از اینکه ما را سر کار گذاشتی

انگار: گویی

الدخیل: بیگانه ای که وارد قومی شود و به آن انتصاب یابد (تسلیم)

الموت للصدام: مرگ بر صدام / الله اکبر:

جلّ الخالق: خداوند بزرگ است / کنایه از اینکه تعجب کردم، عجب

غرّش: آواز با مهابت

موشک دوم را جا انداخت: نصب کرد

زیر لب: کنایه از آرام و آهسته

شنی: زنجیری از صفحه های فولادی کوچک به جای تایر چرخ

گردان: سه گروهان

دور و بر: ‌پیرامون

گل کاشتی:‌ کاری را درست انجام دادی

ای والله:‌ آفرین

هیکلی: تنومند

به درد می خورد: کنایه از به کار می آید(عامیانه)

مردۀ فیل صد تومن است، زنده اش هم صد تومن: ارسال المثل و کنایه؛ در هر حال سودمند است

دود هنوز هم از کُنده بلند می شود: ارسال المثل و کنایه؛ سالمندان از جوانان توانمندتر هستند

از دست داد: کنایه دچار فقدان چیزی شدن

همه را به خود آورد: کنایه از اینکه توجه همه را جلب کرد

برجک: سازه فلزی روی تانک که می توان با آن جهت شلیک توپ را عوض کرد

تیربار: مسلسل بزرگ

آرپی جی: از سلاح‌های ضدتانک دوش‌پرتاب

چشم هایش را تنگ کرد: کنایه از اینکه با دقت نگاه کرد

نفس گرفت: کنایه از اینکه تجدید قوا کرد

درنگ کرد: توقف کرد

سکندری می خورد:‌ با سر به زمین می خورد

لباس های پلنگی و کلاه های کج: لباس هایی ویژه تکاوران

بالا در «دستور از بالا بوده»: مجاز از مقامات

یک طرف صورت گوشت آلودش گم شده بود: زخمی شده بود

مرتعش: لرزان

دانش آموزان عزیز در صورت داشتن هرگونه سوال از طریق همین سامانه ارسال نمایید.
موفق باشید

نظر دهید . . .           نظرات کاربران